بی ریختایی مثل ما...

فکر می‌کنم من آدم دلچسبی باشم...علاوه بر این فکر کنم در نوع خودم آدم خوش‌تیپ و باهوشی هم به نظر بیام. می‌دونی پیش خودم چطوری تحلیلش می‌کنم؟ دوتا آدم ازدواج می‌کنن و چهل، پنجاه سالی با هم زندگی می‌کنن. خب دلیل این با هم بودن باید یه چیزی فراتر از خوش قیافه بودن یا نبودن باشه.درسته که الان توی دلت می‌گی که خیلی آدم خوش‌برورویی نیستم اما راستش، پدرم واقعا زشت بود و مادرم همیشه ستایشش می‌کرد. مادرم برام تعریف می‌کرد که چطور گاهی احساس بدبختی بهش دست می‌داده...می‌دونی... مثل همه‌ی آدم‌ها... و برام توضیح می‌داد که چطور پدرم همیشه کنارش بوده و درکش میکرده... وقتی بچه بودم بیشتر مواقع اونا رو می‌دیدم که تو هال خونه نشستن و ساعت‌ها با خوبی و خوشی با هم حرف می‌زنن. منم همیشه پدر پیرم رو ستایش می‌کردم، چون آدم فوق‌العاده‌ مهربونی بود. جوری که پدر و مادرم با هم بودن جزو زیباترین چیزهایی که توی زندگیم داشتم و باز هم باید بگم که پدرم واقعا مرد زشتی بود. پس اصلا مهم نیست که شبیه یه گوریل باشی،متوجه‌ای؟.. بی‌ریختایی مثل ما به اون بدقیافه‌گی‌ام که فکر می‌کنن نیستن.

📼مارتی
کارگردان: دلبرت مان
فیلمنامه: پدی‌چایفسکی
دیدگاه ها (۱۰)

پیر شدنی باشکوه

آدمی سرخورده باشد ساده می ریزد بهم

داغی که نمیبینی

مرگ هم چاره ی دل تنگی ماهی ها نیست

ترسناک ترین خاطره ی من

سه پاتر(درخواستی) P3

:تهیونگ: الان که رفتیم با احترام با پدر و مادرم صحبت می کنی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط